برخورد اول ۱
خداحافظ ! ظهر میام دنبالت !
امروز پنجشنبه اول مهره ! کیف نو و قشنگش رو روی شونه ظریفش انداخته ! جلوی در مدرسه ای وایساده که سه سال برای رفتن به اون تلاش کرده و جون کنده ! فکرشم نمی کرد که اونم قبول بشه و بتونه به این مدرسه برسه !!! همین طور دم در وایساده که صدای بوق ماشین مادرش بهش یادآوری میکنه که باید وارد مدرسه بشه !!!!
با استرس و طپش قلب وارد مدرسه جدید میشه ، با چشمای ریزش به دنیال یه دوست یا یه آشنا میگرده ، همه بزرگترها و کلاس بالاتر ها به اون نگاه عجیبی میکنن !!!! بیچاره فکر میکنه یا خیلی زشته یا لباسش یا یه چیز دیگه اش کثیفه !!!
وارد سالن مدرسه میشه ، از خوشحالی قلب پاک و کوچکش شروع به طپیدن میکنه !!!
یکی از دوستان دوره ی راهنمایی شو دیده !!!!!!!!
دست های زیبای دوست شو به نرمی میگیره و به صدای آرامی که از اون بعیده میگه : سلام !!!!
وقتی دوست با یه لبخند به طرفش برمیگرده می فهمه که اشتباه گرفته !!!!!!!!!!!
و بعد از خجالت ذوب میشه !!!!!!!!!!!!!!!!
:: بازدید از این مطلب : 542
|
امتیاز مطلب : 117
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37